هدف



هر نفری که از من بالاتره،خودشو از من بالاتر میبینه،خیلی بالا بالا هاست،خیلی خودشو دست بالا میگیره،ازش پایین ترم،منو از خودش پایین تر میبینه،خیلی منو ریز میبینه،خیلی منو دست کم گرفته،باعث میشه بیشتر برای موفقیت طمع کنم.باعث میشه بیشتر بخوام موفق بشم.باعث میشه ولعم بیشتر بشه،باعث میشه طمعم بیشتر بشه و قطعا باعث میشه سرعتم بیشتر بشه.باعث میشه انگیزه ام قدرت بگیره.

فکر کردن به هر کدوم از این افراد بهم انرژی ای رو میدهباور نکردنی.

گاهی حس میکنم از دنیا رونده شدم.حسش مثل وقتی میمونه همه ی تلاست رو میکنی تا با محیط ارتباط بگیری اما محیط هیچ اهمیتی به حضور و وجود تو نمیده.

قطعا تا زمانی که برای دنیا مهم نباشم دنیاهم اهمیتی به من نخواهد داد.

درسته من شاید الان کوچیک ترین اهمیتی برای دنیا نداشته باشم اماشاید روزی برسه که برای همه ی مهم های دنیا اهمیت پیدا میکنم.

این اولین پست سال ۹۸ منه و خبر از یه مشت عواطف من جمله غم،عصبانیت و افکاری مثل ترد شدگی و. میده.

از کی مردم اینقدر عجیب شدن؟!از کی محیط اینقدر سفت و سخت شده؟!اینهمه تعصب از کجا اومده ؟!برای کی؟!درمقابل کی؟!


شکست واقعی ینی چی؟!

وقتی که ف کردی روی یک هدف خرد یا ریزی که تو رو توی رسیدنت به اهدافت یاری میکنه،وقتی که با همه ی احساسات بد و افکار زشتِ منفی کنار میای و میگذری ازشون،وقتی که با جدیت انجامش میدی،وقتی که نتیجه رو میبینی،

کِی ممکنه شکست رو تجربه کنی؟!

وقتی که با همه ی این وجود نتیجه ای رو که دیدی اونی نبود که میخواستی؟!

وقتی که خیلی با انتظاراتت فرق داشت؟!

وقتی که بقیه رو جلوتر از خودت دیدی؟!

یا نه،،،وقتی که نتیجه خیلی نزدیک به هدفت بود.؟!

هر کسی ممکنه در هر مرحله ای از تلاشش شکست رو تجربه کنه ولی شکننده ترین شکست مال وقتیه که مرحله ی اول خوب و درست پیش میره.

مرحله ی کوچیکی رو که من پشت سر گذاشتم نه خیلی با هدفم فاصله داشت و نه خیلی بهش نزدیک بود.

احساسم؟!عاااالی.درواقع برام مثل موفقیت بود چون جای امید داشت که بشه جبرانش کرد.اما الان چیزی که بخوام ازش بترسم،تاثیریه که یه موفقیت کوچیک میتونه روی شخص بزاره است.اینکه بخوام به خودم مغرور بشم یا فراموش کنم که چقدر باید تلاش کنم یا اینکه.یه جایی توی ناخودآگاهم توهم توانایی و استعداد و. من رو دربر بگیره.

با اینکه از اون مرحله گذشتم اما. احساس میکنم بیشتر از قبل به شکست نزدیکم.احساس میکنم بیشتر شکننده شدم.

خیلی ها ممکنه این احساسات بهشون دست نده و درست مثل فیلم ها قدرت بگیرن و پییییش برن به سمت جلو.اما از اونجایی که من فقط موفق شدم کمی از انتظاراتم رو برآورده کنم،فکر میکنم چیزی که حس میکنم غرور و تنبلیه به همراه جمله ی "بابا بازم میتونم".

بعلاوه ی همه ی اینها. توقعاتم هم پایین اومده.به جای اینکه از خودم توقع ۱۰۰ داشته باشم،چون نتیجه ی قبل مثلا ۵۰ بود،الان ناخودآگاه اینطور فکر میکنم که خب حالا که اینبار ۵۰ شدم،دفعه ی بعد اگه ۶۰ هم بشم موفقیت محسوب میشه.در نتیجه از احساس خوبی که به خاطر اون ۵۰ بهم دست داده متنفرم.

لحظه ای که مرحله ای رو چه آسون و چه سخت میگذرونید،چه موفق بشید و چه نشید،چه احساس خوبی بهتون دست بده یا نه،نمیتونید به صراحت بگید من شکست نخوردم.شما وقتی میتونید این حرف رو بزنید که بتونید نایستید.بتونید ادامه بدید ،بتونید به سرعت صعود کنید. .

حالا میفهمم که هرچقدر که پیش بریم به شکست نزدیک تریم چون هرچقدر که جلو تر بریم هم سختی ها بیشتره و هم هر لحظه که بایستیم ،به تلاش های بیشتری پشت کردیم و شکست بزرگتری رو باید بپذیریم.یک شکست شکننده.

مراقب باشید نایستید.نتیجه هرچی که باشه،ربطی به اینکه شما شکست خوردید یا نه نداره تا زمانی که ادامه بدید یا دوباه شروع کنید آیا کسی میتونه بهتون بگه شما شکست خوردید؟!

شکست دقیقا برابره با توقف.شکست یعنی توقف.حتی تغییر مسیر درصورت ضرورت شکست محسوب نمیشه اما اگه در تمام مسیر ها توقف داشته باشید ،میتونم بگم شما مهارت خوبی در شکست دارید.

پس نایستید ،یعنی شکست نخورید.

سرعتتون رو کاهش ندید چرا که اگه شکست متضاد موفقیت باشه پس موفقیت ینی پیش رفتن.اگه سرعتتون رو کاهش بدید،به این معنینیست که شکست خوردید اما احتمال موفقیت بقیه بیشتر میشه و البته ممکنه مسیر شما رو خسته کنه و در نهایت بیاستید و شکست خورده محسوب بشید.

مهم نیست که چند سالتونه،کجای زندگیتون هستید،کجای این دنیایید،رویای مثبتتون چه شکلیه.موفق میشید اگه متوقف نشید.

اینکه چطور میشه متوقف نشد رو اگه عمری باشه در ادامه به دنبال راه حل هایی میگردم تا پست بزارم.اگه راهی برای متوقف نشدن بلدید،به ما در بخش نظرات همین قسمت یاد بدید.ممنون از همتون.


وقتشه اون روی قویم رو نشون بدم.
راستش بعد از کسب تجربه راجع به تظاهر کردن که تو پست های قبلیم راجع به بهش صحبت کرده بودم،به این نتیجه رسیدم که صحبت از تظاهر نیست و یحتمل جریان از این قراره که هرکسی دو بعد اصلی قوی و ضعیف داره که در طول زندگیش،با توجه به شرایط و اتفاقات،در نقاط مختلفی بین این دو بعد قرار میگیره.گاهی بعضا بعد از ازدواج به بعد قویترشون نزدیک میشن.یا ممکنه همراه با والد شدن ،قوی تر بشن و یا حتی وقتی که عزیزی رو از دست میدن.و یا حتی هیچوقت.
راستش من الان نمیدونم کجای این بین قرار دارم اما چیزی که راجع به بهش اطمینان دارم اینه که این نقطه ای که من درش هستم،نه تنها بعد قوی من نیست،بلکه خیلی ام باهاش فاصله داره‌.الان لحظه ایه که اگه دست از استارت زدن بکشم سقوط میکنم.پس الان مهم ترین زمانیه که قوی باشم و یا به اصطلاح دیگه،اون روی قوی ام رو نشون بدم.


شکست های کوچک میتونه مسبب شکست های بزرگتر بشه.مثلا شکست توی نه گفتن به خواب میتونه باعث شکست در برنامه ریزی بشه.شکست در برنامه ریزی میتونه منجر به شکست در کار های روزانه بشه.شکست در کارهای روزانه میتونه انجام یک پروژه رو به تاخیر بندازه و در نهایت ممکنه چند روز تا یک هفته و حتی در صورت مشغله های بیشتر،تا مدت ها شما رو عقب بندازه.اگه ضرب العجلی هم در نزدیکی باشه ممکنه در اون شکست بخورید و در نهایت از هدفتون بسیار بسیار فاصله بگیرید.بنابر این باید بشه جلوی شکست های خیلی کوچیک رو گرفت و نسبت بهشون بی تفاوت نبود.مثلا شکست در کمتر خوابیدن و سحر خیزی و امثال اینها در زندگی روزانه.اما نمیدونم تا چه حدی این حساسیت خوبه و تا چه حدی میتونه مضر باشه و اصلا اثر منفی ای هم داره یا نه!ولی تا این حد میدونم که باعث شده احساسات منفی بیشتری رو به سمت خودم جلب کنم و خودم رو مدام به خاطر اشتباهات کوچیک سرزنش کنم مثلا چون باید بتونم از پس دوتا آزمون بربیام باید بتونم حداکثر۵صبح از خوار بلند بشم.از اونجایی که بیدار شدن واقعا برام سخته پس حتی اگه بلند بشم اما درس هم نخونم ،خودم رو تشویق میکنم چون حداقل نصف کار رو تونستم انجام بدم و امید دارم که نصف دیگه اش هم درست خواهد شد.اما اگه حتی از عهده ی بیدارشدن هم برنیام به شدت عصبی میشم و بد تر از اون اگه بیدار بشم و نتونم از عهده ی نفس اماره و لذت خواب بربیام و برگردم و بخوابم،به شدت از خودم متنفر میشم و مدام و بی وقفه خودم رو سرزنش میکنم چون میدونم چه ضرر بزرگی به خودم رسوندم.الان هم دقیقا از خودم متنفرم و یه شرط سختی گذاشتم که اگه بتونم از عهده ی همه ی کار های صبح و بقیه ی روز بر بیام،خودم رو ببخشم.ولی انقدر میزان انرژی منفی ای که به خودم وارد کردم زیاد بود که حتی نمیخوام تا ساعت ها به دنبال اون کار برم.شاید خیلی بهتر میشد اگه از اولش میگفتم باشه پس فقط یک ساعت میخوابیم یا حتی بعد ترش میگفتم مشکلی نیست در طول روز هم میشه انجامش داد.و یا خیلی قبل تر یاد میگرفتم که کار هارو خیلی زودتر از ضرب العجل باید انجام داد.نمیدونم دقیقا کدوم درسته و کدوم غلط اما حداقل میدونم که باید به دنبال چه چیز هایی باشم و چه طور همچین مشکلی رو در آینده به حداقل برسونم؛

اول باید سر فرصت مناسب به دنبال این باشم که چطور میتونم به خواب نه بگم من دراینمورد به اندازه ی همه ی روز هایی که از خواب بیدار میشم فرصت آزمون و خطا برای پیدا کردن راه های مناسب برای شخص خودم هستم.در اینمورد میتونم از تجربیات اطرافیان و اینترنت هم استفاده کنم اگه ایده ای ندارم.بعلاوه اینکه یک راه کافی نیست بلکه باید ده ها راه مناسب برای خودم پیدا کنم تا شاید اگر هرکدوم در لحظه جواب نداد راه دیگه ای رو امتحان کنم.

دوم اینکه باید یاد بگیرم در آینده کار هارو طوری برنامه ریزی کنم تا حداقل یک هفته مونده به ضرب العجل،کار رو تموم کنم.

سوم من همچنان نیاز دارم که صبح ها زودتر بیدار بشم چون که هدف من حدودا سه برابر هدف اطرافیانم هست هم از نظر اهمیت و هم از نظربزرگی و باید بتونم حداقل ۳ ساعت زودتر از بقیه بلند بشم. پس باید بفهمم که نمیتونم با ریتم اونها زندگی کنم و ساعت خواب و بیداریم نباید مثل بقیه باشه.پس باید همچنان سعی کنم این برنامه ی بیدار شدنم رو برای همه ی روز های زندگیم پیاده کنم نه تنها یک هفته یایک ماه مونده به موعد .

چهارم فکر میکنم همیشه راه جبران و تنبیه هست .بعد از این قضیه(شکست های اینچنینی مثل خواب موندن یا خوابیدن) باید به این فکر کنم که به جای سرزنش چطور میتونم خودم رو تنبیه کنم و چطور میتونم جبران کنم ولی این به این معنی نیست که هر روز مجاز به پذیرش شکست و جبران باشم .باید بدونم که تنبیه و جبران بسیار سخت تر از مثالا زود بیدارشدنه نه اینکه هر روز بیدار نشم و بگم ولش کن بابا جبران میکنیم.شاید بهتر باشه اگه موقعی که دارم تصمیم میگیرم که بخوابم برنامه ی تنبیه سخت و جبران رو بریزم .(البته اگه هوشیار باشم و مست خواب نباشم)

پنجم اینکه نباید یک شکست مثل زود بیدارنشدن منجر به شکست های بعدی بشه مثلا در خانم ها اونقدر عصبانیشون بکنه که پرخوری بکنن و توی رژیمشون هم شکست بخورن ویا در آقایاون اونقدر عصبانیشون بکنه که در روابطشون با خانواده یا اطرافیان هم شکست بخورن و بخوان تند خویی کنند.ودر حالت کلی بخواد باعث لج کردن بشه.

اینها چیزهایی بود که من از شکست امروزم یاد گرفتم‌امیدوارم بتونم خیلی زود عملیشون کنم.


چرا نمیتونیم از حداکثر توانمون بهره ببریم؟!چرا نمیتونیم نهایت تلاشمون رو کنیم؟!

همیشه زمان هایی رو داشتیم که با خودمون بگیم؛بایدبیشتر تلاش میکردم.باید بیشتر سعیمو میکردم.میتونستم بیشتر تلاش کنم.باید وقت بیشتری روش میگذاشتم‌.

حالا من دقیقا در نقطه ی قبل از این جملات قرار دارم.با وجود اینکه میدونم که ممکنه در آینده همچین جملاتی رو استفاده کنم،چرا باز هم طبق همون روال قبلی دارم پیش میرم؟!چطور میتونم واقعا با آگاهی نهایت تلاشم رو بکنم؟

دارم تنبلی میکنم؟ضعیف شدم؟!نیاز به نیروی محرکه ای دارم؟!

مشکل از کجاست‌؟!راه حل چیه؟!

اینها چیزاییه که این روز ها ذهنم رو مشغول کرده.

چطور میتونم نهایت تلاشم رو بکنم؟!


تصمیم دارم از فردا ادای انسان های منظم و با اراده و قوی رو بازی کنم‌.شاید بعد از چند ماه برام عادت شد .حتی اگه عادت هم نشد فعلا فقط چند ماه نیاز دارم تا این شکلی باشم.شاید اینطوری قوی تر عمل کردم.مهم نیست ادا ست یا عادت مهم اینکه کار داره انجام میشه هرچند که چه ادا باشه و چه عادت یا فرهنگ،در هر صورت انجامش سخته.من نهایت تلاشم رو میکنم که ادای افراد موفق رو در بیارم اما مطمئن نیستم چقدر دووم میارم و نتیجش رو اینجا بعد از چند مدت طولانی میگم حتی اگه شکست باشه.

البته در مورد فردا،زود بیدارشدن رو فاکتور میگیرم چون میدونم که امشب خیلی خسته ام و برای زود بیدار شدن باید زودتر هم بخوابم.


زندگی مثل دویدن روی تردمیل میمونه.

حتی اگه پاهای قوی ای داشته باشی،اگه لحظه ای دست از تلاش برداری می افتی.

بعد اونوقت کسی که حتی پاهای قوی ای نداشته،روز به روز پاهاش قوی تر میشن‌.

شاید ندونیم چطور میشه برنده شد و به موفقیت رسید اما میدونیم که چه طور میشه سقوط نکرد و نیوفتاد.با اینحال چرا اینقدر آروم و سست میدوییم.چرا دویدن اینقدر سخته اصلا.

 بعضیا کم میارن و تردمیل رو خاموش میکنن و اینطوری زندگیشون رو متوقف میکنن.

هیچ کدوممون نمیدونیم چقدر دووم میاریم و نهایتا می افتیم،برق ها قطع میشه و یا هر اتفاق دیگه. ما فقط خودمون رو با احساسات مثبت یا منفی در حین دوییدن پر میکنیم و اگه طبق یکی از پست هام ،اطمینان به خود را یاد بگیریم،راحت تر میتونیم از پسش بربیایم و در زمان پیری روی پای خودمون بیایستیم.و هیچوقت از دویدن و تردمیل خسته نشیم و حتی از دویدن هم لذت ببریم.

اما واقعا آسون نیست.


دوستم بعد از اینکه حسابی برای امتحانش خونده بود و حتی از امتحان های دیگه اش هم زده بود ،روز امتحان خواب موند.
اینو نمیگم که یه وقت خدای نکرده نگران بشی.
شبش از استرس نتونسته بود بخوابه.
یهو یاد یه کتابی در مورد خوابیدن افتادم.توش میگفت هرکسی یه ظرف خوابی داره.این ظرف از عمق،طول و عرض تشکلیل شده.
خب عمق خواب رو که میدونیم چیه.
طولش هم میشه مدت زمانی که میخوابیم.
عرض خواب هم میشه حواسی رو که از دست میدیم مثل شنوایی و بینایی و .یعنی وقتی که چشم هامون روهم میبندیم یه عرضی رو ایجاد کردیم.
درمورد خوابیدن چیزی که مهمه حجم ظرف ماست که برای هر شخصی متفاوته مثلا.و ما باید در طول شب این حجم رو پر کنیم.
بعضی شب ها خواب های عمیق تری داریم و زودتر بیدار میشیم و بیشتر حجم خواب رو با عمقش پر میکنیم.
بعضی وقت ها خوابمون سبک تره ولی هی میخوابیم و میخوابیم و میخوابیم و در نهایت درسته عمق خوابمون کم بود اما به اندازه ی کافی طول داشته که حجم رو پر کنه.
نتیجه اینکه وقتی استرس داریم یا وقتی خوابمون نمیاد و مجبوریم بخوابیم چون فردا باید بیدار بشیم،نباید استرس بکشیم و تنها و تنها باید چشم هامون رو ببندیم و راحت دراز بکشیم و مطمئن باشیم که با اینکه هنوز خوابمون نبرده اما قطعا داریم بخشی از حجم خوابمون رو پر میکنیم.شتید عمق قابل محاسبه خیییییلی کم باشه اما طول بهش میدیم و همینطور با بسته بودن چشم ها هم عرض قابل توجهی به خوابمون میده .
و درنتیجه ی رفع استرس و ریلکسی متاثر از اینکه خیالمون از ححجم خوابمون راحته، کم کم به خواب راحتی فرو میریم و عمق خواب هم جبران میشه.
چرا که استرس بدن رو در حالت آماده باش قرار میده و سیستم پاراسمپوتیک فعال میشه و ما چطور میتونیم هم آماده باش باشیم و هم بخوابیم.
نکته آخر اینکه نیازی نیست حجم خواب رو پر پر کنیم.خواب کامل یعنی پر کردن حجم کامل ظرف اما به این معنی نیست که برای بیدار شدن نیاز به پر کردن حجم کامل ظرف خوابمون باشه.گاهی اوقات با حجم کم هم میشه تا ساعاتی از روز بعد بازدهی داشت اما پیشنهاد میکنم روز هایی که فکر میکنید استرس دارید یا ممکنه نتونید صبح زود بیدار بشید،زود به رخت خواب برید و در حالت خواب قرار بگیرید و نگران نباشید از اینکه چرا دوساعته خوابتون نبرده و به نظر میاد نخواهد برد چون شما با زود به دخت خواب رفتن و بستن چشم ها ،در حداقل نور و صدا ،طول زیادی دارید و میتونید حجم ظرف درازتون رو پر کنید.
موفق باشید.اسم کتاب رو مناسفانه یادم نمیاد و فکر نکنم دوباره بهش دسترسی داشته باشم.اگه عکسی از جلدش داشته باشم براتون میفرستمش. اینها بخشی کوتاهی از کتاب بود که به خاطر داشتم امیدوارم براتون مفید باشه. 

درنهایت نمیدونم این مطلب تا چه حدی درسته اما فعلا منطقا پذیرفتمش.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

شارژ رایگان ایرانسل و همراه اول سيم خاردار بید مجنون عکاسی درفضای باز بوشهر طلا موزیک دانلود رایگان سوالات پرورش دهنده گوسفند فروشگاه اینترنتی می مارکت - ایشاپفا دانلود فیلم و سریال با لینک مستقیم مهارت های نرم SOFT SKILLS